راه حل مشکل کمالگرایی چیه؟
مثلن برای اینکه شروع به کد زدن بکنم یا یه کتاب بخونم همه شرایط باید مهیا باشه و از هر لحاظی آماده باشم تا شروع کنم! یعنی وجود یه مشکل کوچیک قضیه منحله و موکول میشه به فردا!
یا مثلن بخوام فرانت بزنم حتمن حتمن باید ۰ تا ۱۰۰ رو بدون هیچ سرچی بزنم.
یا مثلن هزارتا چیزو میخوام با هم یاد بگیرم؛ تاریخ بخونم، بورس بدونم، ریاضیات کار کنم، راجب بیتکوین و اینا بدونم و … بدون اینکه هزینهای(وقت) رو که باید در قبالش بدم رو نمیدم :(((
مشکل عمومیای هست. همینکه وجودش رو میفهمی بنظرم جلویی. راهش، چیزی که زیاد دربارش شنیدم اینه که «شروع» کنی. بذاری به مشکلات بخوری، خرابکاری کنی تا یاد بگیری. نمیدونم چندسالت هست ولی اشکالی نداره که کارای مختلف رو امتحان کنی (واقعا امتحان کنی، نه اینکه دربارش تحقیق کنی). ولی از یجاهایی به بعد باید بیشتر تمرکز کنی و هزینهی اینکه برای همهچیز وقت نذاری رو بدی و روی اون چیزی که بیشتر علاقه داشتی تمرکز کنی و وقت بذاری. درکل وقت کمه و یه سری چیزا هم اگر زمانش بگذره بعداً یا نباید بری سمتش یا باید قبول کنی هزینهی بیشتری بدی (مثلا یادگرفتن ریاضیات).
اینا نظرای من هست.
۱۶ سالمه اما خیلی به اهمال کاری عادت کردم
اولین قدم:
به کمالگرایی افتخار نکن، 99.9 درصد افتخار میکنن که کمال گرا هستن، ازشون بپرسی بزرگترین مشکلت تو زندگی چیه با یه غرور خاصی میگن کمال گرام مثل این که از من بپرسی مشکلم چیه؟ بگم خیلی باهوشم برای همین همه چیز رو میفهمم و یکم اذیتم میکنه.
دقیقن، اما خداروشکر من عمیقن درک میکنم که مشکله!
مشتاقم قدم دومو بشنوم
من اینجوری بودم ولی دیگه یه جایی کم آوردم
الآن این مشکلم تقریبا برطرف شده. شاید به خاطر همینکه کم آوردم و مغزم این کمآوردن رو به عنوان یه عامل منفی دید و سعی کرد جلوی بروز مجددش رو بگیره.
الآن توی مرحلهی بعد هستم. توی این مرحله، شروع میکنم و انجام میدم، ولی وقتی نتیجهی کار، بینقص نباشه، publish نمیکنم.
و خب هیچوقت هیچچیزی بینقص نیست، برای همین حدود ۱۰-۱۵ تا مطلب برای وبلاگم نوشتم و منتشرشون نکردم مطلبی که درمورد کامپیوترهای کوانتومی نوشتم هم یه سری نقص کوچیک داره که دلم میخواد پاکش کنم (همین قضیه درمورد اپلیکیشنهاییه که مینویسم. خیلیوقتا تا یه جایی پیش میرم بعد میبینم اونقدر که میخواستم خوب نیست، بیخیالش میشم و همشو پاک میکنم)
یا کد مینویسم، ولی تا مطمئن نشم که بدون نقصه، commit نمیزنم. این باعث میشه هر commit یه هفته زمان بگیره.
منطقا میدونم که اشتباهه. ولی ناخودآگاه نمیتونم باهاش کنار بیام.
راهحلش نمیدونم چیه. نه مشکل قدیمیم و نه مشکل فعلیم.
ولی شاید روبهرو شدن با نقصهام بتونه کمکم کنه. چندوقته که وقتی یه کاری رو انجام میدم ازبین نمیبرمش. نگهشمیدارم. (پابلیش نمیکنم، ولی حداقل نابودش هم نمیکنم)
اینکار، یه کم اعتماد به نفسم رو بالاتر برده. با واقعیت روبهرو شدم!
وسواس بالایی توی انجام کارهام دارم و این یه جاهایی باعث پایین اومدن راندمان میشه.
باید اون جاهای خاص، کنترلش کرد.
راهحلی براش سراغ ندارم بجز اینکه «خودآگاهمون» بیاد «ناخودآگاهمون» رو مجبور کنه!
مرسییی
خب خوبه که شما مشکلتون فقط اینه، شما حداقل مینوسین و پاک میکنین، من حتی نمینویسم، نمیدونم واقعن چطور این مشکلمو رفع کنم
بخشیش میتونه «ترس از سفیدی کاغذ» باشه.
معمولا نویسندهها این ترسو دارن (حداقل با این اسم). یه جورایی مثل ترسازارتفاعه
مربوط به کمالگرایی نیست. همه این ترسو دارن.
من سر امتحان این ترس رو تجربه میکنم
اره به احتمال زیاد اینه، چون میترسم با چیزی رو به رو بشم که بلد نیستم چطوری پیاده سازیش کنم، دقیقن مهارتی که یه برنامه نویس باید داشته باشه
نفرمایین
کی به شما گفته برنامه نویس باید این مهارت رو داشته باشه؟
من برنامهنویسی رو نمیشناسم که این مهارت رو داشته باشه، مگر اینکه developer باشه و ۵سال کارش این باشه که «یه سایت درست کن، مثل سایتی که یه هفتهپیش درست کردی، فقط فلانجاش ۵٪ فرق داشته باشه»
بقیهی برنامهنویسها، نمیدونن باید چیکار کنن. شروع میکنن و کم کم میفهمن سروتهش کجاست.
بعد از چندماه که برمیگردن سر کاری که خودشون انجام دادن، میگن «کدوم احمقی اینو درست کرده؟ این چرا اینجوریه؟» بعد یادشون میفته خودشون اون کد رو نوشتن و توی این چندماه، اینقدر پیشرفت کردن که یه آدم دیگه شدن.
اهان، دقیقن
خب برنامه نویس ترسی نداره و میره توی دل کار تا انجامش بده، منظور من این بود و مشکل من اینه میترسم
نه دیگه!
اشتباه منوشما اینه که با اطمینان کامل میگیم بقیه بینقص و کامل هستن.
اهان حالا گرفتم چی شد!
واقعن ممنونم بابت پاسختون، خیلی کمکم کرد
این شاید کمک کنه.
من الان بیست و دو سالمه و از حدود همین شونزده سالگی با برنامه نویسی آشنا شدم و تا الان فقط در جا زدم و هیچ پیشرفتی نکردم
من راه حلی براش ندارم ولی خب صرفا بدون که مشکل خیلی جدی از چیزی که تصورشو بکنی یهو به خودت میای و میبینی که کلی وقت از دست دادی و هیچی بهت اضافه نشده
در کل میخواستم مایهی عبرت بشم
فقط میخوام بگم با تک تک کلمات این مطلب مشکل دارم.